سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

آیت الله جوادی آملی

 

برخی از روزها برای دعا آمادگی بیشتری دارد . گرچه در هر فرصتی کسی بخواهد با خدای خود زمزمه کند ، رواست ؛ ولی بعضی از زمانها ، بعضی از زمین ها برای دعا کردن آماده تر است . خانة خدا اینچنین است که انسان احساس قُرب بیشتری می کند .

 

راه های تقرّب به خدا

در دعا اگر انسان نزدیک به ذات أقدس إله بشود ، دعای او مستجاب تر است ؛ این مطلب اوّل . قُرب با دو حالت پیش می آید به عنوان مانِعَهُ الخُلُو ، نه مانِعَهُ الجُمع ؛ این مطلب دوّم .

آن دو حالت این است : یک وقت انسان در سایة تقرّب های علمی و عملی به مقامی رسیده است که در بارگاه الهی شرف قُرب نصیب او شده است . جزء مقرّبین شد . از بس کار خیر عبادی انجام داد ؛ فُربَهً إلَی الله ، قُربَهً إلَی الله کرد و نیّت کرد و عمل کرد و گفت ، شد جزء مقرّبین .

 

استمرار اعمال خیر ، وسیلة تقرّب إلَی الله

چون هر عمل خیری برای انسان با تقوا ، « قربانی » است . این اختصاصی به مسئلة نماز ندارد . اگر گفته شد : اَلصَّلاهُ‌ قُربانُ کُلِّ تَقیٍّ‌ (1)، دربارة زکات هم همین تعبیر آمده است . نماز باعث تقرّب بنده به خداست ، قربانی اوست . زکات باعث تقرّب بنده به خداست‌ ، قربانی اوست . اَلصَّلاهُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍّ ، اَلزَّکاهُ قُربانُ کُلِّ تَقِیٍّ‌ ؛ هر کاری را که بنده قُربَهً إلَی الله انجام می دهد ، قربانی اوست . و اگر در سالیان متمادی این تقرّب برای او ملکه شد ، می شود جزء مقرّبین . وقتی مقرّب شد ، دعای او مستجاب است . زیرا هیچ حجابی بین دعوت داعی و اجابت مُجیب نیست ؛ این یک مطلب .

راه دوّم این است که خدا به انسان نزدیک باشد . او که به همه نزدیک هست . اَقرَبْ إلِینَا مِنْ حَبلِ الوَرید (2) است ؛ چه برای مؤمن ، چه برای غیر مؤمن . امّا آن قُرب تشریفی ، آن قُرب عِنائی ، آن قُرب لطف و کرامت را نسبت به همه ندارد .

گرچه در سورة مبارکة حدید فرمود : هُوَ مَعَکُمْ أینَمَا کُنتُمْ (3)، امّا یک معیّت مطلق است که با همه هست . معیّت قیّومیّه است که با همه هست . دو تا معیّت هم خدای سبحان در قبال این معیّت مطلق دارد ؛ یکی معیّت رحیمیّه است که در کنار انسان ، لطف اش حضور دارد تا هر وقت انسان بخواهد بلغزد ، دست اش را بگیرد . یک وقت یک معیّت تهدیدی و قهاری و انتقامی هم با کفّار و منافقان دارد که در کنارشان حاضر است که تا می روند دست به قلم ببرند ، یا اقدام بکنند ، دست شان را بشکنند .

پس سه معیّت در قرآن کریم هست . یک معیّت مطلق است که با همه عَلَی السَّوا است . هُوَ مَعَکُمْ أینَمَا کُنتُم هست ، أقرَبْ إلِینَا مِنْ حَبلِ الوَرید است و مانند آن . یک معیّت رحیمیّه است که کنار انسان لطف او حضور دارد ، تا هر وقت انسان بخواهد بلغزد ، دست اش را بگیرد . کَم مِنْ عِثارٍ وَقَیتَهُ وَ کَمْ مِنْ مُکرُوهٍ دَفَعتَهُ (4)، از این قبیل است . فرمود : إنَّ اللهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوا ، إنَّ اللهَ مَعَ المُحسِنینْ (5)، إنَّ اللهَ مَعَ الکَذا ، مَعَ کَذا ، مَعَ کذا . این طائفة از آیات ناظر به این بخش از معیّت است .

امّا معیّت قهاری و انتقامی ذات أقدس إله که معیّت ثالثه است ، این فرمود به اینکه : آنها که در پشت درهای بسته تصمیم می گیرند ، خدا با آنهاست . همانجا می تواند خفه شان کند ، تسلیم شان بکند . می دانید وَ هُوَ مَعَهُمْ إذْ یُبَیِّتُونَ مَا لا یَرضی مِنَ القُولْ (6). آنهائی که تَبییت می کنند ، بیتوته می کنند ، شبیخون می زنند ، شبها پشت درهای بسته تصمیم می گیرند ، خدا با آنهاست . این یک معیّت قهری و انتقامی است برای اینکه : إنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصادْ (7) باشد ؛ آن معیّت ها حکم خاصّ خودشان را دارند .

خوب ؛ خدای سبحان آن معیّت خاص و لطف مخصوصی که باعث اجابت دعاست ، حلّ مشکل است ، که در دعای کمیل می گوئیم : هر وقت من رفتم بلغزم ، تو حفظ ام کردی ؛ خواستم یک چیزی بگویم که مصلحت ام نبود ، تو جلوی زبان ام را گرفتی ؛ خواستم یک چیزی بنویسم که مصلحت نبود ، تو جلوی قلم را گرفتی ؛ خواستم یک جائی بروم که مصلحت نبود ، تو جلویم را گرفتی ؛ وَ کَمْ مِنْ عِثارٍ وَقَیتَهُ ، وَ کَمْ مِنْ مَکروهٍ دَفَعتَهُ ؛

این معیّت که خدا با انسان نزدیک است ، لازم نیست انسان جزء مقرّبین باشد ، به آن مقام والا رسیده باشد ! همین که قلب منکسر و دل شکسته داشته باشد ، أنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ (8) ؛ لطف خدا آنجاست .

 

خدای سبحان ، مهمان قلب های شکسته

ما خدا را می خواهیم . چون کار از غیر او ساخته نیست . یا باید برویم پیش او ، که خیلی سخت است . این کار مقرّبین است . یا حالی داشته باشیم که او به پیش ما بیاید . فرمود : اگر دل شکسته داشتی ، منم ، منم نگفتی ، خود را ندیدی ، این که بر می آید که !! مغرور نشدی که منم که مثلاً درس ام خوب است ، منم که فلان جا رسیده ام ، اینها را نگفتی ، همیشه قلب شکسته داشتی ، آنجا خداست .

ما حالا اگر نشد به حدّ سلمان و اباذر برسیم ، این را لاأقل بتوانیم یک دل شکسته ای داشته باشیم . کسی را نرنجانیم ؛ نه در مباحثه ، نه در گفتن ! حیثیّت همه را حفظ بکنیم ، آبروی همه را حفظ بکنیم ، خودمان را نشان ندهیم ؛ بالأخره استعدادها فرق می کند ، همه یکسان نیستند . اَلنّاسْ مَعادِنْ کَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالفِضّه (9).

در همین سرزمین شما یکی علامة طباطبائی در می آید ، یکی علامة امینی در می آید ، یکی هم یک انسان عادی در می آید . همه جا هم همین طور است . در شماها هم إنْ شآءَ الله علامة طباطبائی و علامة امینی و اینها خواهد بود . امّا همة استعدادها یکسان نیست . همة درس خواندن ها ، همة بحث کردن ها ، همة موفقیّت ها نیست . اگر یک کسی یک رشدی کرد ، خود را نبیند . وقتی خود را ندید ، کامیابی و توفیق نصیب اوست .

 

  • تا علم و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رَستی

  • یک نکته ات بگویم خود را مبین که رَستی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رَستی

دعای دو گروه مستجاب می شود ؛ آنهائی که بین آنها و خدای آنها حجابی نیست ، دعای آنها مستجاب می شود . نبود حجاب یا به این است که این داعی جزء مقربان باشد ، بالا برود . یا جزء مُنکَسِرَهِ قُلُوبُهمْ باشد ، دل شکسته ها باشد که لطف خدا پائین بیاید . جمع اش هم ممکن است . این وجود مبارک سیّدالشهداء که هم جزء مقرّبین بود ، هم جزء اَلمُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ ! اینها مانِعَهُ الخُلُوّ است ، نه مانِعَهُ الجَمع ! ولی بالأخره اگر ما مقدورمان نبود ، لاأقل این اِنکسار دل و شکستگی دل را باید داشته باشیم .

 

ضرورت حفظ عطایای پروردگار

مطلب بعدی آن است که خوب ؛ حالا ما که نتوانستیم آنجا برویم ، باید یک حیثیّتی داشته باشیم ؛ یک خانه ای ، یک اتاق امن ای داشته باشیم که مهمان را بتوانیم پذیرائی کنیم . حالا که رفتیم پذیرائی بکنیم ، این حالت ، یعنی حالت اِنکسار تا آخر باشد ؛ حدوثاً و بقاءً باشد . اگر یک حالتی برای آدم پیش آمد که معلوم شد مهماندار خوبی است ، قلب او مشروح شد ، شرح صدر نصیب او شد ، چیزی عائد او شد ؛ حالا یا در خواب ، یا در بیداری ، این را باید حفظ بکنند . حفظ کردن اش هم به این است که باز آدم مغرور نشود . غرور او را نگیرد !

بالأخره ما که می رویم پیش مولایمان ، یا حالا او آمده به مهمانی مان ، یک چیزی باید هدیه کنیم دیگر ! آخر انسان نمی شود با دست خالی پذیرائی بکند که ! این یک امری است معقول و مقبول که بالأخره ما چه وارد بشویم ، مهمان بشویم ، چه میزبان بشویم ، یک چیزی باید بالأخره ببریم دیگر . همین جوری با دست خالی که انسان نه میزبان می شود ، نه مهمان !

چی پیش خدا ببریم که او قبول بکند ؟ باز هم اینجا باید مواظب باشیم ؛ بگوئیم ما چندین سال درس خواندیم ، ما زحمت کشیدیم ، ما مشکلات را تحمّل کردیم ، یا نه یک چیز دیگر باید ببریم ؟! این بزرگان ما به ما فرمودند ؛ اوّلین بار این را شیخُنا الاُستاد مرحوم آقای فاضل تونی (رضوان الله تعالی علیه) ، ایشان در درس برای ما می فرمودند ؛ که انسان وقتی می رود پیش مولای بزرگ اش ، باید یک چیزی را هدیه ببرد . هدیه هم یک چیزی باید باشد که آنجا نباشد . چون اگر آنجا فراوان باشد که خوب دیگر خوب هدیه نیست ! و نبودن اش هم کمال باشد ، نه نقص .

بنابراین ما با دست خالی که می رویم ، یک چیزی هم باید به همراه ببریم . بگوئیم ما علم آوردیم که او بِکُلِّ شِیءٍ علیم است ، یک . این یک مختصر علمی هم که ما داریم ، او به ما داد . وَ عَلَّمَ الإنسانْ مَا لَمْ یَعلَمْ (10)، این دو .

خوب چی ببریم ؟ بگوئیم ما زحمت کشیدیم ، این که مَا بِکُمْ مِنْ نِعمَهٍ فَمِنَ الله (11). اداره کردیم ، جمعیّتی را اداره کردیم ، کمک مالی کردیم ، کمک علمی کردیم ، کتاب نوشتیم ! اینها که آنجا خریدار ندارد ! آنجا صحیح اش هست و نامتنهی اش هست ، این یک . این یک مختصری که هست در مخلوط ،‌ این را هم که به ما دادند . بنابراین کسی حقّ ندارد بگوید : من زحمت کشیدم ، عالم شدم ! اگر بزرگان ما به ما فرمودند‌ : وقتی می روی آنجا ، مواظب باش که چی ببری ، یا اگر مهماندار شدی ، مواظب باش که چه جور پذیرائی بکنی ، همین است .

 

فقر و مَسکنت ، هدیة بنده به خدا

گفتند : روی گرد آلود بر زی او که اَندر راه او ؛ آخر می خواهی بروی ، یا او بیاید ، یا شما بروید ، بالأخره باید پذیرائی کنید . پذیرائی ما فقر است و مَسکنت است و لا یَملِکُ إلا الدُّعا (12) است و سِلاحُهُ البُکاء (13) است و همین هاست !

 

  • روی گرد آلود بر زی او که اَندر راه او آبروی خود بری گر آبروی خود بری

  • آبروی خود بری گر آبروی خود بری آبروی خود بری گر آبروی خود بری

اگر آنجا رفتی ، گفتی : خدایا ! من آبرومندم ، آبرو دار بودم ، وجیه پیش مردم بودم ، زحمت کشیدم ، عالم شدم ، فقیه شدم ؛ از این حرف ها که من آبرومندم ، اگر گفتی من آبرومندم ، آبروی خودت را می بری ! برای اینکه بگویند‌ : اوّلاً این یک ذرّه است در برابر آن نامتنهی ، یک . این ذره را هم که ما بهت دادیم ! تو چی آوردی ؟ آبروی خود بری گر آبروی خود بری !!

خوب ؛ آنوقت انسان مشخّص می شود که با چه وضعی دعا بکند ؛ که امروز ، « روز خواستن » است دیگر ! امروز ، روز خواستن است ! این عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ باید باشد . وگرنه دعا می خوانیم ، یک ثوابی هم در نامة عمل ما می نویسند . این کار حوزة علمیّه نیست ! این کار علماء نیست . از دیگران شاید بخرند ، ولی از حوزه و از طلاب و از فضلاء و از علماء نمی خرند ! چیز دیگر از ما می خواهند . خوب ؛ پس بنابراین اوّلین شرط اش این است که ما بیچارگی ، ضعف ، مَسکنت ، لا یَملِکُ إلا الدُّعاء ، سِلاحُهُ البُکاء ، اینها . هرگز نگوئیم ما زحمت کشیدیم ، درس خواندیم و ، اینها را به هیچ نمی خرند !

لکن این ادعیّة اهل بیت (علیهم السَّلام) مثل آیات قرآنی ، ضمن اینکه یک هدایت های عمومی دارد ، یک بخش های خصوصی هم دارد .

 

تفاوت عالم با جاهل در ثواب و عِقاب

در قرآن کریم وظیفة عالمان دین را مشخّص کرده است . علامت عالم شدن ، عالم شناسی را هم ذکر کرده است . اینکه فرمود : هَلْ یَستَوِی الَّذِینَ یَعلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعلَمُونْ (14)هم بُعد مثبت دارد ، هم بُعد منفی .

بُعد مثبت اش همین چیز روشن است که عالم بر غیر عالم رُجحان دارد ؛ این درست است . امّا آن بُعد منفی اش هم این است که توقّعی که از عالم دارند ، از غیر عالم ندارند . عالم و غیر عالم که مساوی نیستند که ! گناه جاهل را می بخشند ، قبل از اینکه گناه عالم را ببخشند . جاهل یک مقداری از جهنّم فاصله دارد ، عالم در لبة جهنّم حرکت می کند که لغزش همان و افتادن همان . این هم خطرات منفی هَل یَستَوِی الَّذینَ است دیگر . که هرگز عالم و جاهل مساوی نیستند . آن جاهل یک مقدار زیادی ، حالا هفتاد خطبه یا کمتر و بیشتر از جهنّم فاصله دارد . او چند بار اگر بیفتد ، بالأخره امید نجات اش هست . امّا این یکی عَلی شَفا حُفرَهٍ مِنَ النّار (15)حرکت می کند . پس نه در بخش مثبت عالم و غیر عالم مساوی اند ، نه در بخش منفی .

 

ترس از خدا ، شاخصة اصلی عالم

حالا ؛ همة ما باید از خدای سبحان هراسناک باشیم ؛ بله ، چون همة نعمت های ما از اوست ، همة قدرت هم در اختیار اوست . امّا فرمودند : نشانة عالم این است : إنَّمَا یَخشَی اللهَ مِنْ عِبادِهِ‌ العُلَماءْ (16). این را وجود مبارک امام حسین (سلام الله علیه) در دعای عرفه تشریح می کند . خوب همه باید از خدا بترسند ، ولی علماء شاخصة اصلی شان این است که خدا ترس اند ! خدا ترسی هم چند جور است . یک وقت انسان از خدا می ترسد که مبادا او را جهنّم ببرند . یک وقت از خدا می ترسد که مبادا او را بهشت ندهند . اینها همه شان ایمان به غیب است . و درست هم هست و مقام خوبی هم هست .

امّا آن ای که در دعای نورانی سیّدالشهداء (سلام الله علیه) هست ، که به انسان منزلت می بخشد ، به علماء می گوید : شما می توانید به یک مرحلة بالاتر برسید ، این جمله است که به خدا عرض می کند در همین دعای عرفه : اَللّهُمَّ اَجعَلْنِی مِمَّنْ اَخشاکْ‎ کَأنّی أراکْ (17). خدایا ! اصل خشیت که هست ، امّا آنجوری توفیق خشیت خودت را به ما بده که ما گویا تو را می بینیم . که این می شود ایمان به شهاده ، نه ایمان به غیب !

 

مشاهدة خدا ، وصف ممتاز مقرّبان

همة ما إن شآءَ الله ایمان به غیب داریم ، ولی این ایمان به غیب آن نازل ترین مرحلة ایمان است دیگر ! یُؤمِنُونَ بِالغِیبْ (18)، یُؤمِنُونَ بِالغِیبْ ، یُؤمِنُونَ بِالغِیبْ . جهنّم هست ، بهشت هست ، خدا هست ، قیامت هست ، هیچ کدام را که ما با چشم جان نمی بینیم که ! با چشم سر که دیدنی نیست ، با چشم جان باید ببینیم ، نمی بینیم ! برای ما غیب است . ما جزو یُومِنُونَ بِالغِیب ایم إن شآءَ الله .

امّا وجود مبارک سیّدالشهداء (سلام الله علیه) در این دعای عرفه به خدای سبحان عرض می کند : خدایا ! آن توفیق را به من بده که من طرزی از تو بترسم که گویا تو را دارم می بینم ! این مقام ( کَأنَّ ) است تازه ! که بهش می گویند : مقام احسان . اصل اش در بیانات نورانی حضرت رسول (علیه و علی آله آلاف التحیّه والثناء) است در این کتاب شریف نهج الفصاحه که اخیراً چاپ شد ، این حدیث نورانی هست . که اُعبُدِ اللهْ کَأنَّکَ تَراهْ ، فَإنْ لَمْ تَکُنْ تَراه‎ْ فَإنَّهُ یَراکْ‌ (19). طرزی خدا را عبادت بکن که گویا خدا را می بینی ! اگر تو او را نمی بینی ، او تو را می بیند . این را بهش می گویند مقام « احسان » به اصطلاح ، مقام کَأنِّ .

از این مقام بالاتر ، مقام ( أنَّ ) است که وجود مبارک حضرت امیر دارد که فرمود : مَا کُنتُ أعبُدُ رَبّاً لَمْ أرَه (20). أفَأعبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهْ . دیگر کَأنِّ نیست ، أنَّ است . یقیناً می بینم و ، لا تُدرِکُهُ الأبصارْ بِمُشاهِدَهِ العُیُونْ بَلْ تُدرِکُهُ القُلُوبْ بِحَقائِقِ الإیمانْ (21). این مقام أنَّ است . تثبیت شده است . پائین تر از او مقام کَأنَّ است . این مقام أنَّ و کَأنِّ که مقام میانی و نِهائی است ، در این دعای عرفه هست . اواسط ، در این مقام میانی سخن می گوید . آن اواخرش ، لِغِیرِکَ مِنَ الظُّهُور(22)و مانند آن ، به آن مقام أنِّ می رسد .

خوب ؛ عرض می کند : خدایا ! توفیق بده من طرزی از تو بترسم که گویا تو را می بینم . اَللّهُمَّ اَجعَلنِی مِمَّنْ اَخشاکْ کَأنّی اَراکْ . گویا تو را می بینم . خوب ؛ از این به بعد دیگر آن خشیت ، خشیت جهنّمی نیست ! خوفاً مِنَ النّار نیست ، بلکه این خوف و خشیت ای است که لِمَنْ خافَ مقامَ رَبِّهِ جَنَّتانْ (23)، أمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفسَ عَنِ الهَوی (24)، فَإنَّ الجَنَّهَ هِیَ المَأوی از قبیل این طائفه آیات است . وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانْ . دیگری اگر یک بهشت دارد ، اینها دو بهشت دارند . یک إنَّ المُتَّقینَ فِی جَنّاتٍ وَ نَهَر(25) هست ، یکی فِی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر(26) هست . این می شود « جَنَّهُ اللِّقاء » . عرض می کند : خدایا ! خشیت خودت را طرزی نصیب ما کن که گویا تو را می بینیم . خوب ؛ این یک بخش از دعاست .

 

اسارت نفس ، عامل عدم توفیق در انجام عبادات

همة ما کم و بیش ، با شدّت و ضعف این را در خود تجربه کردیم ، تجربه می کنیم . می رویم ، یک کار خیری را می خواهیم انجام بدهیم ، ولی نمی توانیم ، نمی شود ! حالا یا نماز شب است ، یا پرهیز از هر حرفی است ، یا پرهیز از هر خاطره ای است ، یا از خیالی است ؛ کار ، کار بَدی است ، می دانیم . می خواهیم هم ترک بکنیم ، امّا نمی توانیم ! بعضی از کارها ، کار خیلی خوبی است ؛ می خواهیم انجام بدهیم ، ولی نمی توانیم . این نمی توانیم که خود ما می گوئیم ، بعضی ها هم می گویند ، راست است واقعاً . گاهی انسان واقعاً نمی تواند انجام بدهد ! کار ، کار خوبی است ، دلمان هم می خواهد انجام بدهیم ، دستور هم هست ، تصمیم هم می گیریم ، ولی نمی توانیم . نتوانستن ما سرّش این است که ما آزاد نیستیم ، در بند ایم بالأخره .

اگر همة این راهها هست ؛ یعنی مقصد خوب است ، مقصود خوب است ، راه باز است ، ما هم تصمیم داریم ، می خواهیم انجام بدهیم ، ولی موفق نمی شویم . معلوم می شود یک جا گیر است دیگر ! آنجائی که گیر است ، این است که دست و پای ما بسته است . اگر دست و پای ما باز بود ، به خوبی انجام می دادیم . دلیلی هم که می خواهیم اقامه بکنیم ، می بینیم برهانی نداریم . خیلی سخت هم نیست ، ولی نمی شود . این معلوم می شود ما بندیم ! پایمان به یک جا گره خورده است . این را می گویند : « رهین » .

این دعای قرآنی که دارد‌ : کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهین‏‎ْ (27)، یک . کُلُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینِه (28)، دو ؛ معلوم می شود ما در گرو ایم ، بندیم . خوب ، چرا ما در بند ایم ؟ چرا در گرو ایم ؟ برای اینکه بدهکاریم . خوب آدم بدهکار باید گرو بدهد دیگر ! اگر کسی به زید و عمر بدهکار بود ، مسائل مالی بود ، این می تواند خانه و زمین و فرش را رهن بگذارد . امّا اگر به خدا و پیامبر و قرآن و عترت (علیهم الصَّلاه و علیهم السَّلام) بدهکار بود ، یک گناهی کرده است ، این را که دیگر زمین و خانه و فرش را رهن نمی گیرند که ! خود این آدم را رهن می گیرند . خود انسان در گرو است . تا فک رهن نشود ، نمی تواند کار انجام بدهد .

این دو تا آیه دارد که : آنها که اصحاب میمنت اند ، اصحاب یمین اند ، کارشان با یُمن و برکت است ، نقصی در کار اینها نیست ، اینها بدهکار نیستند . چون بدهکار نیستند ، آزاد اند . کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهینٌ ، الا اَصحابَ الیَمینْ ؛ این یک . کُلُّ نَفسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهینَهٌ‌ ، الا اَصحابَ الیَمینْ ؛ دو .

خوب ؛ پس معلوم می شود ما کاری که دلمان می خواهد ، در قرآن هست ، در روایات هست ، معلّمین ما هم گفتند‌ ، همه گفتند کار خیر است ، ما هم می دانیم کار خیر است ، تصمیم هم می گیریم ، ولی نمی شود . برای اینکه این یک جا گیر است . اینجا را باید اصلاح کرد . باید فکّ رهن کرد . یعنی باید آزاد شد .

 

ضرورت آزادی نفس از قید اسارت

در دعای نورانی سیّدالشهداء (سلام الله علیه) در عرفه ، یکی از چیزهائی را که از ذات أقدس إله مسئله کردند ، شما هم إن شآءَ الله مسئلت می کنید ، ما هم مسئلت می کنیم امروز این است که عرض می کنیم : خدایا ! وَ فُکَّ رِهانِی (29). چه مسائل مالی و دِین و اینهائی که داریم ، فکّ رهن بکن . توفیق بده دیون ظاهری ما ادا بشود . توفیق هم بده که دیون باطنی ما ادا بشود . إنَّ دِینَ اللهِ اَحَقُّ أنْ یُقضی .

کسی که آمده حضور وجود مبارک رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیّه والثناء) ، دربارة حج سئوال کرده ؛ مادرم یا پدرم ، اینها بالأخره مستطیع بودند ، مکّه نرفتند ، الآن وظیفة ما چیست . فرمود به اینکه : از مال او ، از اصل مال او باید یک مقداری پول بگیرید ، برای او حج ادا کنید ، چرا ؟ إنَّ دِینَ اللهِ اَحَقُّ أنْ یُقضی . معلوم می شود حقوق الهی ، دیون الهی است دیگر ! اگر کسی یک تکلیفی را انجام نداد ، بدهکار است . خوب بدهکار را گرو می گیرند دیگر .

ما اگر تکالیف الهی را انجام دادیم ، بدهکار نیستیم . وقتی بدهکار نبودیم ، آزادیم . این می شود « فکّ رهن » . آنوقت آدم یا چیزی را تصمیم نمی گیرد ، یا اگر تصمیم می گیرد ، به خوبی انجام می دهد . تصمیم گرفتم که به مقام فلان عالم الهی منطقة خودمان برسم ؛ آدم توفیق پیدا می کند ، می رسد . تصمیم گرفتم که نه کسی را بازی بدهم ، نه بازی کسی در من اثر کند . درس را برای بازی دادن نخوانم ، برای القاب نخوانم ، برای این نان و نام نخوانم ، اینها را تأمین می کند .

ما بارها در جمع برادرها عرض کردیم که خدای سبحان یک اعلان عمومی داد . فرمود : تمام مار و عقرب های عالم عائلة من اند ، و من هم مسئول ام اینها را اداره کنم ! مَا مِنْ دابَّهٍ إلا عَلَی اللهِ رِزقُها (30). هیچ ماری نیست ، هیچ عقربی نیست ، هیچ حرام گوشتی نیست ، هیچ حیوان دریائی یا صحرائی نیست ، فرمود : همة اینها عائلة من اند . من مسئول ام اینها را اداره کنم . من روزی اینها را می رسانم .

حالا یک وقتی یک کسی از دهن دیگری یک چیزی را می گیرد ، جهنّم برای اوست و مبارزات و جهاد و اینها هم درش هست . این کار شارون است و بوش است و امثالُ ذلک . ولی بالأخره فرمود : من کارم را انجام می دهم . اینکه فرمود : من کارم را انجام می دهم ، شما دست تان باز باشد ، به دنبال این بازی ها نباشید ، برای همین است .

و الآن هم مثل سابق نیست . سطح سواد خیلی بالا آمده ، سطح معلومات خیلی بالا آمده ! هم خیلی ها کتابهای فارسی را می خوانند ، هم کتابهای عربی را خیلی ها می خوانند . معیار میانی الآن علامة طباطبائی و علامة امینی و این بزرگان اند . اینها معیار میانی اند تازه !‌

یک وقت است یک استعداد قوی خدا به کسی نداد ، آن هم مصلحت است . به همان اندازه خدای سبحان از او مسئولیّت می خواهد . ممکن است در معاد یک کسی که عالم روستا شد ، زحمت کشید ، دین مردم را حفظ کرد ، با اخلاص ؛ این اگر جلوتر از یک عالم حوزوی نباشد ، دنبال تر هم نیست ! این از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که : اَلغِنا وَالفَقرْ بَعدَ العَرضِ عَلَی الله (31). کی توانگر است ، کی تهی دست است که دنیا معلوم نمی شود که ! در قیامت ممکن است معلوم بشود که آن عالمی که در روستا با اخلاص عمل کرد ، اجرش اگر بیشتر از فلان استاد حوزوی نباشد ، کمتر نیست . این به عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُمْ بر می گردد ، به اخلاص بر می گردد ، به صفای باطن بر می گردد ، به اینکه برای کی دارد کار می کند و چی را دارد می بیند بر می گردد . هزارها امّا و اگر دارد .

 

 


(1) کافی / جلد 3 / صفحة 265 ـ بابُ فَضلِ الصَّلاه

(2) سورة ق / آیة 16 ـ با تلخیص

(3) سورة حدید / آیة 4

(4) مفاتیح الجنان / دعای کمیل

(5) سورة عنکبوت / آیة‌ 69

(6) سورة نساء / آیة 108

(7) سورة فجر / آیة 14

(8) مُنیه المرید / صفحة 123

(9) من لا یحضره الفقیه / جلد 4 / صفحة 380 ـ مِنْ اَلفاظِ رَسُول الله (ص) اَلمُوجِزَه الَّتِی لَمْ یُسبَقْ إلَیها

(10) سورة علق / آیة 5

(11) سورة نحل / آیة 53

(12) مفاتیح الجنان / دعای کمیل

(13) مفاتیح الجنان / دعای کمیل

(14) سورة زمر / آیة 9

(15) سورة آل عمران / آیة 103

(16) سورة فاطر / آیة 28

(17) بحار الأنوار / جلد 95 / صفحة 218 / باب 2 ـ أعمالُ خُصُوصِ یُومِ عَرَفه وَ لِیلَتِها ( دُعاءُ العَرَفه )

(18) سورة بقره / آیة 3

(19) مکارم الأخلاق / صفحة 457 ـ اَلفضلُ الرابِع مِنْ مُوعِظَهِ رَسولِ الله (ص)

(20) بحار الأنوار / جلد 41 / صفحة 16

(21) کافی / جلد 1 / صفحة 98 ـ با تلخیص

(22) بحار الأنوار / جلد 95 / صفحة 226 / ( دُعاءُ العَرَفه )

(23) سورة الرَّحمن / آیه 46

(24) سورة نازعات / آیات 40 و 41

(25) سورة قمر / آیة 54

(26) سورة قمر / آیة 55

(27) سورة طور / آیة 21

(28) سورة مدّثر / آیة 38

(29) بحار الأنوار / جلد 95 / صفحة 219 / ( دُعاءُ العَرَفه )

(30) سورة هود / آیة 6


(31) نهج البلاغه / کلمات قصار /

 





      
ویژه نامه عرفه

 

ادعیه و مناجاتهایی که از منابع فیض خدا ، ائمه هدی ( علیهم السلام) رسیده است بهترین و عالیترین طریقه سخن گفتن با خدا و عرض حوایج دنیا و آخرت است . مخصوصاً دعای عرفه امام حسین (علیه السلام) که آن را در چنین روزی ، در همین صحرای عرفات انشا فرموده اند ، از جامعترین دعاهای روز و متضمّن عالیترین معارف توحیدی و مضامین عرفانی است .

امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه ، در بیابان عرفات از خیمه بیرون آمد و با گروهی از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت خشوع و آمادگی قلبی ، در سمت چپ جبل الرّحمه ، رو به قبله ایستاد و دستهای مبارک را رو به روی صورت خود به دعا بلند کرد و همچون فقیر و گرسنه ، که طعام بطلبد ، در حالی که قطرات اشک از چشمان مبارکش بر رخسار شریفش می ریخت ، این دعا را انشا فرمود .

همچنین دعای 47 صحیفه سجّادّیه امام زین العابدین(علیه السلام) در این روز بسیار مغتنم است .

و دعادر امر فرج امام زمان(عج) نیز باید در رأس همه حوائج دنیوی و اخروی ما باشد گذشته از دعاهای وارده دیگر در این روز زایر خانه خدا ، باید از این فرصت به دست آمده و شرایط استجابت دعا استفاده کند و خودش را در میان صدها هزار دست و قلب و زبانی که به یاد خدا به حرکت و اهتزاز درآمده اند بیندازد و از برکت این مکان شریف و زمان مقدّس و احترام زایران و مهمانان ، مخصوصاً قافله سالار این کاروان ، حضرت بقیّه الله صاحب العصر و الزّمان ـ عجل الله فرجه الشریف ـ که همه ساله در موسم حج و موقف عرفات تشریف فرما هستند ، بهره بگیرد . و این بشارتی برای ما سیه رویان و گنهکاران است ؛ چرا که در روایتی می خوانیم :

سمعت اباعبدالله(علیه السلام) یقول : یَفْقَدُ النّاسُ اِمامَهُمْ فَیَشْهَدُ المَوْسِمْ فَیَراهُمْ وَلایَرَونَهُ . 1

عبیدبن زراره می گوید : از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود : مردم امام خود را گم می کنند . او در موسم حجّ در بین مردم است و آنها را می بیند ولی آنها او را نمی بینند.

امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه ، در بیابان عرفات از خیمه بیرون آمد و با گروهی از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت خشوع و آمادگی قلبی ، در سمت چپ جبل الرّحمه ، رو به قبله ایستاد و دستهای مبارک را رو به روی صورت خود به دعا بلند کرد و همچون فقیر و گرسنه ، که طعام بطلبد ، در حالی که قطرات اشک از چشمان مبارکش بر رخسار شریفش می ریخت ، این دعا را انشا فرمود

و در روایت دیگر می خوانیم : وَالله اِنَّ صاحِبَ هذا الاَمْرِ یَحْضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَة فَیَرَی النّاسَ وَیَعْرِفُهُمْ وَیَرَونَه وَلایَعْرِفُونَهُ 2

به خدا قسم ، صاحب الامر (عج) هر سال در موسم حج حاضر می شود و مردم را می بیند و آنها را می شناسد ، و مردم هم او را می بینند ولی نمی شناسند .

 

این مطلب ، برای ارباب معرفت و بصیرت و متنعّمان به نعمت ولایت ، مطلبی بسیار بزرگ و روشنی بخش دلها و دیده های اهل ایمان است ، که با قلبی مملوّ از امید به رحمت خدا دست به دعا بردارند و بگویند : پروردگارا ! اگر چه گناهان روی ما را سیاه و اعمال ما را تباه و در پیشگاهت آبرویی برای ما باقی نگذاشته است ، ولی ما به اتکای آبرومندی حجّت و ولیّ اعظمت ، که هم اکنون در جمع ما حاضر است و پیشاپیش اهل موقف دستهای مقدسش را به دعا به سوی تو برداشته است ، رو به تو آورده ایم و دست گدایی به سوی تو دراز کرده ایم و یقین می دانیم که به حرمت آنحضرت و در سایه او دست کسی را محروم بر نمی گردانی .

بنابر این ؛ انسان باید از شرایط استثنایی این موقف ، دراستجابت دعا استفاده کند و برای سعادت دنیوی و اخروی خودش ، پدر و مادر ، همسایه ها ، اقوام ، کشور و امّت اسلامی و مهمتر از همه در امر فرج امام زمان عج دعا کند و بداند که محروم برنمی گردد ، چرا که میزبان بزرگوار روی مهمان را زمین نمی زند .

اِلهی مَنِ الَّذی نَزَلَ بِکَ مُلْتَمِساً قِراکَ فَما قَرَیْتَهُ ، وَمَنِ الَّذی اَناخَ بِبابِکَ مُرْتجیاً نَداکَ فَما اَوْلَیْتَهُ . أَیَحْسُنُ اَنْ اَرْجِعَ عَنْ بابِکَ بِالْخَیْبَةِ مَصْرُوفاً ، وَلَسْتُ اَعْرِفُ سِواکَ مَوْلیً بِالاحسانِ مَوْصُوفاً .

ـ ای معبود من ! کیست آنکس که به امید پذیرایی بر در خانه ات بار انداخته باشد و از او پذیرایی نکرده باشی ؟ و کیست آنکس که به رجای بخشش و انعامت سر به آستانت نهاده باشد و از تو عطایی به او نرسیده باشد ؟ آیا پسندیده است که از در خانه ات نا امید برگردم و حال آنکه جز تو مولایی را به صفت احسان نشناخته باشم


1 ـ کمال الدین ، صدوق ، ص346 ، حدیث 33

 

2 ـ مهدی موعود ، ص750





      

اخلاق امام باقر علیه السلام

 

مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه‏ی امام بسیار می‏آمد و به آن گرامی می‏گفت: «...در روی زمین بغض و کینه‏ی کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!

 

و عقیده‏ام آنست که اطاعت‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست،اگر می‏بینی به خانه‏ی تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا می‏فرمود و به نرمی سخن می‏گفت.چندی بر نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است،و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می‏پرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهی می‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردمانی ...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-می‏گوید:
در روز بسیار گرمی از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشی به مزرعه‏ی خویش باز می‏گردد با خود گفتم:مردی از بزرگان قریش در چنین وقتی در پی دنیاست!باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالی که عرق از سر و رویش می‏ریخت‏با تندی پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامت‏بدارد آیا شخصیتی چون شما در این هنگام و با این‏حال در پی دنیا می‏رود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه می‏کنی؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعت‏خداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بی نیاز می‏سازم،از مرگ در آنحالت‏بیمناکم که سرگرم گناهی باشم.
گفتم:رحمت‏خدا بر تو باد،می‏پنداشتم که شما را پند می‏دهم اما تو مرا پند دادی و آگاه ساختی




      

 

الان که این وجیزه را می‌نویسم پیکر مردی راستین ،از جمله خلفاء خدا در زمین،اسوه پاکی و تقوی بر روی دستان مردم ولایتمدار کاشان در حال تشیع است.حضرت آیت‌الله خراسانی از علمای بی‌نطیر ،معلم پارسایی و اخلاق بعد از سپری کردن قریب هشت سال مریضی به لقاء معشوقش شتافت.این مرد الهی را پابرهنگان و مستضعفان می‌شناسند.آنها که در پی مشکلات عدیده زندگی و.... به نزد او رفته و برایش سفره دل وامی‌کردند و او سنگ صبورشان بود.خدایا اگر اینها بندگان تواند ما چه‌ایم و که‌ایم؟حقیر چند سالی توفیق درک حضور در کنار ایشان را داشتم.از مغنی اللبیب تا معالم و اصول را نزد ایشان فرا گرفتم.او به تمام معنا انسان کامل بود.در آن سالها وقتی ایشان برای درس به مدرسه امام خمینی(ره) می‌آمدند با حضور ایشان صفا حاکم بود.درس ایشان ساده و پرمغز.ایشان به تقید طلاب به ظرایف این شغل حساس بودند و اگر زی طلبگی را در تو نمی‌دید آشکارا تذکر می‌داد و گوشزد می‌کرد.وقتی ایشان به داخل مدرسه می‌آمد صدای بلند ایشان را می‌شنیدم که خطاب به مراجعه کنندگان می‌گفت :بعد از درس صندوق خدمت شما هستم.ایجا فضای درس است بروید.زنان و مردانی که گره در کارشان بود پشت در مدرسه به انتظار ایشان ساعتها می‌ماندند.چه صبور بود و حلال مشکل.یادم نمی‌رود مواقعی که در بین نماز مغرب و عشا در مسجد شامخی خود ایشان بلند می‌شد و برای حل مشکل فردی صحبت می‌کرد.نفس گیرای ایشان چه‌ها که نمی‌کرد.شبی ایشان برای رفع مسکن خانواده‌ای گرفتار صحبت کردند و بلافاصله مبلغ خرید یکدستگاه منزل مسکونی بصورت تقد برای ایشان آماده شد.او انسان آزاده،عالمی بی‌بدیل و عامل بود.یادم هست در شب چهارشنبه‌ای یکی از متولیان مسجد شامخی با من صحبت کرد که امشب دعای توسل مسجد را بخوانم.بعد از نماز این مطلب از طریق بلندگو نیز اعلام شد.بعد از نماز ایشان خوش و بش کوتاهی با من داشتند و مسجد را ترک نمودند.فردا صبح در کلاس درس در همان ابتدای درس تذکراتی را به همه دادند و سپس در مورد درس روز قبل از من سوال کردند که نتوانستم به خوبی جواب بدهم.ابشان با ناراحتی گفتند:آقای جانجانی وظیفه شما درس و مباحثه است .دعا را دیگران می‌توانند بخوانند.

از کم توفیقی حقیر بود که نتوانستم در مراسم تشیع پیکر این مرد الهی حضور پیدا کنم.به روان پاک و مطهر ایشان سلام و درو می‌فزستم.ایشان که در اعلی علیین جنت ماوی دارند.خداوند ما را بیامرزد.انشاالله





      


سالروز ازدواج گوهر امامت حضرت علی
علیه السلام
و مادر امامت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

تبریک و تهنیت باد .

Image




      
      

نگاهی به روایات تاریخی درباره ازدواج امیر المومنین (ع) و حضرت زهرا(س)


راسخون:  فاطمه زهرا علیهاالسلام دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد. و به عالیترین کمالات انسانی آراسته بود.ادامه مطلب...



      

ازدواج علی با فاطمه

به بهانه سالروز پیوند علی با فاطمه (علیهما السلام)

 

علی

آدمی در فصل جوانی تا کشتی دلش به ساحل دلبری ناز پهلو نگیرد آرام نمی یابد. دیری بود که بهار عمرم از راه رسیده بود و فکرهایی اینچنین گاه و بی گاه به خانه ذهنم هجوم می آورد.

اما من چون دیگر جوانان نبودم که در همسرگزینی به آرامشی نسبی و موقت دل خوش بدارم، من کسی را می جستم که بال پروازم تا بلندای قله قرب خدا باشد، همسری که پشت و پناهم باشد در طاعت معبود.

اما چه کسی؟

جز فاطمه چه کسی می توانست جامه این آرزو را بر تن من بپوشاند.

خویشان قریشی من، دختران پر‌‌‌ی‌چهر و شوهرباز کم نداشتند اما هیچکدام مرا به ساحل آرامش نمی‌رساندند.

خدایا! چگونه این خواسته را با حبیبم پیامبر، در میان نهم. خجالت، جرأت آشکار نمودن این راز را از من خواهد ستاند. پس معبود من! خودت راهی فرا رویم بگشا.

فاطمه آمد در حالى که پایین لباسش بر زمین کشیده مى‏شد.آرام گام بر میداشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد و پیامبر فرمود: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد.

راوی

... راست می گفت علی، در تمام عالم کسی جز فاطمه هم کفو او نبود. این را خود پیامبر بعدها چنین فرموده بود:

خدایم مرا فرمود که: «لو لم اخلق علیا لما کان لفاطمة ابنتک کفو علی وجه الارض‏» (بحار الانوار، ج‏43، ص‏9.)

اگر علی را نمی‏آفریدم، برای دختت فاطمه روی زمین هم شأنی نبود.

فاطمه البته خواستگارانی داشت که همه را دست رد به سینه زده بود، پیش از علی، عمر و ابوبکر به خود جرأت داده بودند تا خواسته خویش را با پیامبر در میان نهند و هر یک جز یک جمله از رسول خدا نشنیدند:

"درباره فاطمه چشم به راه وحی الهی ام."

در باغ انصار

این هر دو تن که یقین کردند رای فاطمه با ایشان نیست، به فراست دریافتند که پیامبر جز  به علی نمی اندیشد، از این رو پس از شور با سعد بن معاذ به سراغ وی رفته او را در باغ یکی از انصار یافتند که نخلها را آبیاری می‌نمود.

ایشان، علی را از نیت خیر خود آگاه ساخته وی را به خواستگاری فاطمه فراخواندند:

- ای ابوالحسن! اگر دستت خالی است یا بیم آن داری که فاطمه از خواسته ات به خاطر فقر روی برتابد، ما اینک از ثروت خود تو را بی نیاز خواهیم کرد.

علی چون این سخن را شنید اشک شوق در دیدگانش فرو نشست.

- خدا از زبانتان بشنود دیر زمانی است که در اندیشه این کارم اما مانده ام چگونه، پیامبر را از نیتم مطلع سازم.

- دل را باید به دریا زد. یا خود پای پیش نه یا دیگری را برای این کار واسطه کن.

- آری! سخن حق همین است که گفتی، هم اینک به خانه پیامبر می روم و پرده از راز خود می گشایم.

علی این را گفت و راه خانه پیامبر در پیش گرفت. پیامبر آن شب در خانه امّ سلمه می آسود.

خانه امّ السلمه

صدای دقّ الباب در بلند شد. امّ السلمه با نگاهی به رسول خدا

- یعنی کیست این وقت روز؟

- امّ السلمه! شتاب کن! و بیش از این نپرس! او کسی است که خدا و پیامبرش وی را دوست می دارند.

امّ السلمه با اشتیاق چنان برخاست که نزدیک بود پایش بلغزد.

در باز شد و علی با احترام وارد شد.

به محضر پیامبر فرود آمد و پس از تحیّت و ادب نشست و سر به زیر افکند.

ساعتی سکوت تنها حرفی بود که میان این دو یار دیرینه رد و بدل می شد. حیای علی و عظمت محضر پیامبر چنین اقتضا می‌کرد.

بالاخره رسول خدا قفل سکوت را شکست:

- علی جان! اگر خواسته ای داری، من سرا پا گوشم.

- ای رسول خدا! سابقه خویشی من با شما و پیشی من در اسلام و جهادم در راه دین خدا بر شما پنهان نیست، با این وجود نمی دانم آیا...

- ای جان پیامبر! اصل سخن را بگو! همانا تو را از آنچه بر زبان می رانی بسی والاتر یافته ام.

عرق بر پیشانی علی نشسته بود و همانطور که سر به زیر افکنده داشت آرام فرمود:

- حال که چنین است آیا به نکاح من با فاطمه رضا می دهی؟

پیامبر که گویا چنین روزی را انتظار می کشید، اندکی تامل کرد آنگاه فرمود:

- علی جان! تو اخلاق مرا نیک می شناسی، من بدون مشورت با دخترم از جانب وی تصمیم نمی گیرم؛ پیش از تو نیز برخی از بزرگان قریش از فاطمه خواستگاری کرده اند و من هر بار که خواسته شان را با او در میان نهاده ام آثاری از رضایت در چهره اش ندیده ام. اینک برخیز که من درباره تو با فاطمه سخن خواهم گفت.

پیامبر و فاطمه

در باز شد و پیامبر به خانه فرود آمد.

دختر مثل همیشه تبسم کنان به پیشباز پدر آمد، ردا را از دوش او برگرفت و با دست محبت کفش‌های پیامبر را بیرون آورد. پای مبارک پدر را که شستشو داد وضویی ساخت و به درخواست پیامبر نزد وی نشست.

- میوه دل پدر! تو می‌دانی که من همیشه آرزوی خوشبختی تو را داشته ام و در این راه از هیچ تلاشی فرو گذار نبوده ام. اینک زهرای من! تو در آستانه ازدواج هستی و من همیشه از خدا خواسته ام که تو را به عقد بهترین مخلوق خود درآورد. پسر عمم علی را بهتر از هر کسی می شناسم، تو نیز از حسن سابقه او در ایمان و جهاد و وفاداریش به من، نیک خبر داری. با تو بگویم که علی درباره تو اندیشه‌ی نیکی دارد. او امروز به خواستگاری تو نزد من آمده بود و اکنون چشم به راه است تا پاسخ تو را از زبان من بشنود. آیا به این وصلت خشنودی؟

در این هنگام فاطمه در سکوتی اسرارآمیز فرو رفت.

علی از کودکی در خانه پیامبر بزرگ شده بود. فاطمه علی را همواره کوهی پشت پیامبر و برادری عزیز برای خود به شمار می آورد. علی نیز پیوسته در غم و شادی این خانواده شریک بود هم آن روز که در رنج و شکنجه شعب ابی طالب، پروانه وار گرد سر پیامبر می چرخید. و هم روزهای بسیار دیگر که در کشاکش جنگ ها و چکاچاک شمشیرها، غم از چهره پیامبر می زدود.

 طبیعی بود که آثاری از ناخشنودی در سیمای فاطمه ظاهر نشود.

خدایا فاطمه در این لباس و هیبت، رشک حوریان بهشتی را برانگیخته است

پیامبر سکوت فاطمه را به فال نیک گرفت و همانگونه که بر می خواست فرمود:

«الله اکبر سکوتُها اِقرارُها» (کشف الغمة، ج‏1، ص 50.)

فردای آن روز پیامبر در مسجد از علی پرسید.

- ای ابالحسن! اندوخته ای داری؟

- یا رسول الله! شما نیک می دانید که از مال دنیا چیزی برای خود نیاندوخته ام، تمام سرمایه من، شمشیر و زرهی است که شما در جنگ بدر به من بخشیده ای و با آن در راه خدا کارزار می کنم.

- همان را بفروش و از بهای آن، مختصر اثاثی برای زندگی ات فراهم کن.

عثمان زره را به چهارصد درهم خرید و علی بهای آن را نزد پیامبر آورد. رسول خدا بی آنکه از مقدار آن سوال کند بلال را صدا کرد و مشتی از پول را به او داد تا برای فاطمه عطر بخرد. آنگاه ابوبکر را فرمود تا اثاث منزل خریداری کند.

ابوبکر نیز با دو مشت پولی که از پیامبر نزد خود داشت، پیراهنی به هفت درهم، مقنعه ای به چهاردرهم، قطیفه ای مشکی، دو عدد تشک از کتان مصری، یکی بافته شده از لیف خرما و دیگری از پشم، پرده ای از جنس پشم، حصیری از بافت یمن، یک آسیاب دستی، طشتی مسین، مشکی آب از پوست حیوان، ظرف شیری از چوب، آفتابه ای قیراندود و دو کوزه‌ی سفالین خریداری نمود.

پیامبر این اثاثیه محقرانه را که دید دستهایش به دعا بلند شد و فرمود: خدایا اینها را برای اهل بیتم مبارک گردان!

علی

امام علی (علیه السلام)

از فردای آن روز به مدت یک ماه با رسول خدا در مسجد نماز می گذاردم ولی بی آنکه درباره فاطمه چیزی بگویم به خانه باز می‌گشتم. یک روز تنی چند از زنان پیامبر نزد من آمدند و گفتند:

- ای علی! آیا در پی آن نیستی که دست فاطمه را بگیری و زندگی مشترکت را زیر یک سقف آغاز کنی؟ اگر می خواهی ما واسطه شویم و این را با رسول خدا در میان نهیم.

من پذیرفتم و شنیدم که امّ ایمن نزد پیامبر رفته چنین گفته بود:

- ای پیامبر! خدا خدیجه را بیامرزاد! اگر او در قید حیات بود دوست داشت فاطمه را در لباس عروسی ببیند. همانا علی دوست دارد فاطمه را به خانه اش برد، چشمان این دو را به جمال یکدیگر روشن نما تا چشم ما نیز روشن شود.

پیامبر نیز فرموده بود: اگر علی چنین خواسته ای دارد چرا شما را بر این گمارده حال آنکه که من خود در این مساله چشم براه او هستم.

ماجرا را که شنیدم به حضور حضرتش شرف یاب شدم و عرضه داشتم:

ای رسول خدا! خواسته قلبی من از چندی پیش این بوده لکن حیا پرده ای میان من و شما افکنده بود.

آنگاه پیامبر زنان خویش را از پشت پرده صدا زد:

- چه کسی حاضر است؟

- من، ام السلمه

- خانه را برای دخترم فاطمه و عموزاده ام علی بیارایید.

- کدام حجره را؟

- حجره خودت را.

آنگاه زنان دیگر را فرمود تا فاطمه را آراسته لوازم عروسی فراهم نمایند.

امّ السلمه

فاطمه را که می آراستم بدو گفتم!

- آیا عطری برای خود تهیه نموده ای؟

- آری

- او را نزد من بیاور

فاطمه رفت و شیشه ای عطر آورد. اندکی از آن را در دستان من ریخت، بویی خوش و مسحور کننده از آن برخاست.

- این عطر را از کجا تهیه کرده ای؟

- هر گاه عمویم دحیه کلبی به خانه ما می آمد، پیامبر او را گرامی می داشت و به من امر می فرمود برای عمویت پشتی بگذار. من نیز چنین می کردم اما در همان حال می دیدم از لباسهایش چیزی فرو می ریزد و او با مهربانی می گفت آنها را برگیر و این عطر همان است که من جمع کرده ام.

راوی

علی بعدها از زبان پیامبر شنید که جبرییل گاهی به صورت دحیه کلبی بر من فرود می آمد و این عطرها عنبری است که از بالهای جبرییل فرو می ریخت.

علی

آن روز رسول خدا به من فرمود:

- طعامی برای عروسی فراهم کن. گوشت و نانش را من می‌دهم خرما و روغن هم بر عهده تو.

من خرما و روغن را تهیه کرده نزد پیامبر آوردم، حضرت آستین‌هاى لباسش را بالا زد و خرما را تمیز کرده در روغن ریخت وطعامی را بار گذاشت که عرب بدان «حیس» مى‏گفت.

آنگاه گوسفند فربهى بکشت و نان انبوهی فراهم کرد و مرا فرمود: هر که را که دوست دارى فرا بخوان.

وارد مسجد شدم، مسجد از صحابه پیامبر موج می زد، حیا کردم در آن جمع کثیر عدّه‏اى را دعوت کنم و عدّه‏اى را نه، پس بر یک بلندى ایستاده ام و فریاد زدم:

همه شما را به صرف ولیمه عروسى فاطمه، دخت رسول خدا دعوت می‌کنم.

مردم پذیرفتند و با اشتیاق گروه گروه به سوی خانه پیامبر سرازیر شدند.

من از کثرت جمعیت و قلّت غذا در بیم و هراس بودم، تا آنکه رسول خدا از آنچه در ذهنم مى‏گذشت مطّلع شد:

-  على جان! نگران نباش! دعا مى‏کنم خداوند به این طعام برکت بخشد.

خدا را گواه می گیرم آن جمعیت که بیش از چهار هزار تن بودند همگى از این طعام اندک خوردند، سیر بخوردند ولى اندکی از طعام نکاست.

دختر مثل همیشه تبسم کنان به پیشباز پدر آمد، ردا را از دوش او برگرفت و  بامحبت کفش‌های پیامبر را بیرون آورد. پای مبارک پدر را که شستشو داد وضویی ساخت و به درخواست پیامبر نزد وی نشست.

مردمان که رفتند پیامبر فرمود تا کاسه‏هایى را از غذا پر کردند و آنها را براى زنان خویش فرستاد، کاسه‏اى نیز جدا کرد و فرمود: این کاسه نیز براى على و فاطمه بماند.

ازدواج دو نور

گاه غروب خورشید، امّ سلمه را فرا خواند که فاطمه را نزد من آر!

فاطمه آمد در حالى که پایین لباسش بر زمین کشیده مى‏شد.آرام گام بر می داشت و غرق در حیا بود چندانکه یکبار بر زمین افتاد. که پیامبر فرمود: خداوند تو را در دنیا و آخرت از افتادن نگاه دارد.

هنگامى که فاطمه فرا روی پدر رسید، حضرت حجاب از چهره او برگرفت تا على وی را نظاره کند. آنگاه دست او را در دست على نهاد.

- ای ابوالحسن! خدا قدم دختر رسولش را بر تو مبارک گرداند؛ براستی فاطمه خوب همسرى، و اى فاطمه! همانا على خوب شوهرى است، پس رو به سوى خانه خود آورید و اندکی صبر کنید، من نیز خواهم آمد.

دست دخت یگانه پیامبر را با افتخار گرفتم و به خانه فرود آمدیم.

فاطمه در گوشه ای نشست و من نیز در کنار او نشستم، هر دو از حیا و شرم به زمین چشم دوخته بودیم و چیزی نمی گفتیم.

تا اینکه صدای رسول خدا را شنیدم که می فرمود:

- چه کسانى اینجا هستند؟

- اى رسول خدا! بفرمایید، چه زائر خوبی هستید!

خانه علی

رسول خدا به خانه علی در آمد و نشست. فاطمه نیز در کنار پدر جای گرفت.

- فاطمه جان! برخیز و اندکی آب بیاور!

ساعتی بعد فاطمه با ظرفی آب نزد پیامبر آمد. پیامبر جرعه‏اى از آب بر گرفت و مضمضه کرد و دوباره در ظرف ریخت.

فاطمه را خواند و کفى از آن آب را به سر و سینه اش پاشید و فرمود: برگرد! و چون برگشت کف دیگر آب را در میان دو کتفش پاشید.

آنگاه دست به دعا برداشت:

« خدایا! این دخترم فاطمه است؛ پاره تنم و محبوب‌ترین مردمان در نزد من. این نیز جانم و برادرم علی است؛ بهترین خلق تو  در نزد من. پروردگارا! على را ولىّ و فرمانبردار خود قرار بده و اهل و عیالش را بر اومبارک گردان».

آنگاه فرمود:

اى على! نزد همسر خویش درآی، از خداوند مسالت می کنم که برکت و رحمتش را روزی شما دو تن گرداند چه؛ او خدایی حمید و مجید است.*

 

نوشته‌ی: ابوالقاسم شکوری


*در پرداخت و نگارش این روایت بیشتر از کتاب گرانسنگ امالی شیخ طوسی(متوفی 460هجری) استفاده شده است.





      

قلاب شکوهمند انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) علاوه بر ابعاد سیاسی مختلف در کوتاه مدت تبدیل به یک دانشگاه انسان سازی شد. در طول سال های مبازات پیش از انقلاب و در طول جنگ تحمیلی افرادی بودند که با دم مسیحایی روح خدا به یکباره دچار تحولات عظیم روحی شده و در راه اسلام حتی تا پای فدا کردن خود نیز پیش رفتند.

به گزارش پایگاه 598، یکی از این شهدا شهید"شاهرخ ضرغام"بود. وی سال 1328 در تهران متولد شد. در جوانی، به سراغ ورزش کشتی رفت و به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی دعوت شد. اما زندگی او به خاطر همنشینی با دوستان نااهل، در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا این که در بهمن سال 1357 و با پیروزی انقلاب، تغییری بزرگ در زندگی‌اش رخ داد.

سخنان امام خمینی (ره)، برایش فصل‌الخطاب و روی سینه‌اش "فدایت شوم خمینی" خالکوبی کرده بود.ادامه مطلب...



      

دحو الارض

دحوالارض در کلام خدا

به گفته مفسّرین ، آیه شریفه « وَالْاَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحیها ؛ و زمین را بعد از آن با غلتانیدن گسترش داد » 1 اشاره به دحوالارض دارد و منظور از آن نیز این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب‌های حاصل از باران‌های سیلابی نخستین فراگرفته بود . این آب‌ها به تدریج در گودال‌های زمین جای گرفتند و خشکی‌ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‌تر شدند تا به وضع فعلی درآمدند ، و نخستین برآمدگی که آشکار شد ، کعبه بوده است .

در این‌باره در آیه دیگری به بیانی دیگر می‌خوانیم : « وَ هُوَ الَّذی مَدَّ الْاَرْضَ ؛ و اوست کسی که زمین را گسترش داد .»2

در تفسیر این آیه نیز آمده است :

خداوند زمین را به‌ گونه‌ای گسترد که برای زندگی انسان و پرورش گیاهان و جانداران آماده باشد ؛ گودال‌ها و سراشیبی‌های تند و خطرناک را به وسیله فرسایش کوه‌ها و تبدیل سنگ‌ها به خاک پر کرد و آنها را مسطح و قابل زندگی ساخت ؛ درحالی‌که چین‌خوردگی‌های نخستین آن ، به‌گونه‌ای بودند که اجازه زندگی به انسان را نمی‌دادند .»3

از حضرت علی (ع) روایت است که فرمود : « نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد ، در روز بیست و پنجم ماه ذی‌القعده ، روز دحوالارض بوده است . و هرکس این روز را روزه بدارد و شب آن را به عبادت بپردازد ، به پاداش عبادت صد‌ ساله رسیده است ؛ عبادت صد ساله‌ای که روز‌های آن را به روزه و شب‌های آن را به عبادت گذرانیده است . و هر جماعتی که در این روز گِرد هم آیند و به ذکر پروردگار بپردازند ، پراکنده نخواهند شد مگر آنکه خواسته‌های آنان برآورده خواهد شد و در این روز هزاران رحمت از سوی پروردگار نازل می‌شود که نودونه درصد آن از آنِ کسانی است که روزش را به روزه و ذکر مشغول باشند و شبش را به احیا و عبادت بپردازند .»4

 

چراغ راه

سخنی از آیت‌الله ملکی تبریزی در پاسداشت روز دحوالارض

خداوند بزرگ در چنین روزی زمین را برای سکنای فرزندان آدم و زندگی بر روی آن آماده فرمود ، و روزی‌های ما و نعمت‌های پروردگار در چنین روزی گسترش یافته است ؛ روزی‌ها و نعمت‌هایی که از شماره بیرون است و کسی را یارای شکر آن نیست . و اگر تو در بزرگی شأن دحوالارض اندیشه نمایی حیرت‌زده خواهی شد . و از این‌جاست که انسان عارف و مراقب روز دحوالارض ، در برابر همه این نعمت‌های گوناگون ، شکری بر خویشتن واجب می‌بیند ، و چون به قلب خویش مراجعه می‌کند، می‌بیند که حتی بر ادای حق ناچیزی از آن همه نعمت‌ها توانا نیست

و چون بنده‌ای نسبت به آن همه نعمت‌ها شناخت حاصل کند ، به عجز و کوتاهی خویش در ادای حق آن نعمت‌های انبوه اقرار خواهد کرد و تلاش خود را در انجام شکر آنها ناچیز خواهد شمرد و همواره خود را در برابر آفریننده آن همه نعمت‌ها سرافکنده خواهد دید .5

پس از آنکه تمام سطح کره زمین به مدت طولانی در زیر آب فرو رفته و خداوند خواست تا آن را از زیر آب بیرون آورد که صحنه زندگی موجودات مهیا گردد ، اولین نقطه ای که از زیر آب سر بیرون آورد همان مکان مقدس کعبه و بیت الحرام بود . این واقعه نشان دهنده اهمیت این نقطه و مرکزیت آن برای همه عالمیان است .

در واقع دحوالارض روز شروع حیات بخشی خداوند به جهان خاکی است که توجه به آن در روایات و تعیین اعمال خاص همچون روزه ، عبادت ، دعا و غسل واهتمام به آن از سوی معصومین (ع) نشانگر عنایت حضرت حق به این روز با برکت است .

روایت است که « امام رضا » علیه السلام فرموده اند: درشب بیست و پنجم ماه ذى القعده حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسى (ع)متولد شده اند. و نیز در این روز رسول خدا (ص) ، به قصد حجة الوداع از مدینه به همراه یکصد و چهار هزار یا یکصد و بیست و چهار هزار نفر از راه شجره به مکه عزیمت نمودند که حضرت فاطمه (ع ) و تمامى زوجات آن حضرت نیز، ایشان را همراهی می کردند .

از حضرت علی (ع) روایت است که فرمود : « نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد ، در روز بیست و پنجم ماه ذی‌القعده ، روز دحوالارض بوده است . و هرکس این روز را روزه بدارد و شب آن را به عبادت بپردازد ، به پاداش عبادت صد‌ ساله رسیده است ؛ عبادت صد ساله‌ای که روز‌های آن را به روزه و شب‌های آن را به عبادت گذرانیده است . و هر جماعتی که در این روز گِرد هم آیند و به ذکر پروردگار بپردازند ، پراکنده نخواهند شد مگر آنکه خواسته‌های آنان برآورده خواهد شد و در این روز هزاران رحمت از سوی پروردگار نازل می‌شود که نودونه درصد آن از آنِ کسانی است که روزش را به روزه و ذکر مشغول باشند و شبش را به احیا و عبادت بپردازند»

آداب و اعمال روز دحوالارض

برخی از اعمال و آداب روز بیست و پنجم ذی‌القعده عبارتند از:

1- روزه گرفتن

روز دحو الارض

2- ذکر فراوان خدا

3- خواندن دو رکعت نماز، نزدیک ظهر به این کیفیت :

در هر رکعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره الشّمس بخواند و آنگاه بعد از سلام نماز بگوید :

" لا حَوْلَ و لا قوَّهَ اِلّا بِالله العلی العظیم " و سپس این دعا را بخواند :

« یا مُقیلَ الْعَثَراتِ اَقِلْنی عَثْرَتی یا مُجیبَ الدَّعَواتِ اَجِبْ دَعْوَتی یا سامِعَ الْاَصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتی وَ ارْحَمْنی و تَجاوَزْ عَنْ سَیئاتی وَ ما عِنْدی یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِکْرام 6

ای درگذرنده لغزش‌ها ، از لغزشم درگذر! ای اجابت‌کننده دعاها ، دعایم را مستجاب کن ! ای شنوای آوازها ، صدایم را بشنو و به من رحم کن و از بدی‌هایم و آنچه نزد من است درگذر! ای صاحب جلالت و بزرگواری . »

4- خواندن دعایی که با این عبارت شروع می‌شود:" اللّهمّ یا داحِی الْکعبهَ وَ فالِقَ الْحَبَّه 7

5- میرداماد ( ره ) در رساله ی اربعه ایام خود افضل اعمال مستحب را در این روز زیارت حضرت رضا (ع) بیان می دارد .

فرصت‌های معنوی زندگی ، نسیم‌هایی الهی هستند که دل و جانهایی  که خود را در معرض آن قرار داده اند را می‌نوازد و به آنها شادمانی و آرامشی ژرف می‌بخشد . « دحوالارض » نیز از آن‌ دسته از نسیم هایی است که سالی تنها یک‌ بار می‌وزد. تکرار دوباره این نسیم روح‌بخش برای آنان‌که جان خویش را از عطر آن آکنده نسازند ، نامعلوم است . پس این فرصت طلایی را دریابیم ؛ که رسول خدا (ص) فرمود :

" اِنَّ لِرَبِّکُمْ فی ایامِ دَهْرِکُمْ نََفَحاتٌ فَتَعَرَّضُوا لَها لَعَلَّهُ اَن یصیبَکُمْ نَفْحَةٌ مِنْها فَلا تَشْقَوْنَ بَعْدَها اَبداً ؛ همانا در طول زندگی شما نسیم‌هایی از سوی پروردگارتان می‌وزد. خود را در معرض آنها قرار دهید ، باشد که چنین نسیمی سبب شود که برای همیشه بدبختی از شما دور ماند ."8

مولوی نیز با اشاره به این حدیث شریف چنین سروده است :

 

گفت پیغمبر کـه نَفْحتــهای حق

 

انــــدر ایــــن ایــــــام مـــــی‌آرد سَــبــــق

 

گوش و هُش دارید این اوقات را

 

در ربـــاییـــد ایــــن‌چنیـــــن نـــفــحـــات را

 

نفحه آمد مر شما را دید و رفت

 

هر که را می‌خواست ، جان بخشید و رفت

 

نفحــه دیگــر رسیـد آگـاه باش

 

تــا از ایـــن هــم وا نمـــانی خواجــه باش

 

 

سلام بر دحوالارض ، روزی که آسمان و زمین ، برای آدمی آغوش می‌گشایند و نعمت‌هایشان را سوی او روانه می‌کنند .

سلام بر دحوالارض ، روزی که برای نخستین بار، خدا نعمت‌هایش را نازل کرد تا آدمی به مهرش پی ببرند .

سلام بر دحوالارض ، روزی که عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد تا ما گم گشتگان کوی دوست ، عشق را بجوییم و ببوییم ، بلکه در سرای فانی آرام گیریم و آرامش دیگران را بر هم نزنیم ، و آرام‌گاه خلایق باشیم .

آیا تا به حال اندیشیده ایم که ما با این نعمت بزرگ خداوند چه کرده ایم ؟!

آیا تا به حال فکر کرده ایم که در روز محشر در برابرسؤالات و افشاگری های این نعمت وسیع از اعمال و کردار ما دربرابر عدل الهی ، چه پاسخی داریم ؟!





      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم