سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
جستجو

مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
کاربردی
ابر برچسب ها

 

----- متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. 
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.

دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است ، آزمایش ساده ای وجود دارد... این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله  4 متری او بایست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید ، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ » جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزیزم شام چی داریم؟ » 
و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!
حقیقت به همین سادگی و صراحت است.

مشکل ، ممکن است آن طور که ما همیشه فکر میکنیم ، در دیگران نباشد ؛ شاید در خودمان باشد

 

 





      

سم الله

ارزش من در آن نیست که هنگام قدرت، پرچم افتخار بردارم و در جشن پیروزی پای کوبان شادی کنم.
ارزش من در آن است که محال را ممکن کنم، هنگام ضعف و شکست همچون کوه در مقابل دشمن بایستم،
شعله لرزان رسالت را در میان طوفان سهمگین دشمنی ها و حوادث نگاهبانی کنم.
 
در سخت ترین لحظات مرگ و زندگی در جلوی جبهه جنگ حضور داشته باشم. آنجا که همه رفته اند و معرکه را ترک گفته اند،
یک تنه جولان دهم. آنجا که صداها از وحشت خفه شده است، در مقابل جبارترین قدرتمندان بایستم و با فریاد بلند کلمه حق را به آسمان بلند کنم.
آری، ارزش من در آن است که محال را ممکن کنم
....
 
 
آخر خرداد ، سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران
صلواتی را تقدیمش کنیم

او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت . مگر چنین نیست که زندگی، عقیده و جهاد در راه آن است؟ 

 

چمران عزیز با عقیده ی پاک خالص غیر وابسته به دستجات و گروه های سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم کرد

 

هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند، نه هوی و این هنر مردان خداست.

 

بخشی از پیام حضرت امام خمینی(ره) به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران






      
مبعث

فرهنگ مجموعه ای از ارزشها، عادات، رفتار و سنت های هر قوم است و به همین نسبت در عصر بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نیز فرهنگ هایی - که بهتر است از آنها به عنوان خرده فرهنگ یاد کنیم - وجود داشتند. این فرهنگ ها گر چه بعضاً باقی مانده فرهنگ ادیان الهی و ابراهیمی بودند اما با ضد ارزشهای موجود در جامعه و فرهنگ اقوام و ملل مختلف که ناشی از تفکر و خواست های مادی بشر بود، آغشته شده بود. لذا تشخیص حق از باطل در این فرهنگ ها برای مردم بسیار سخت و بعضاً ناممکن شده بود؛ مطمئناً این نوع فرهنگ ها به نفع بشر نخواهد بود بلکه به نفع مستکبرین و حکام جور می باشد، چرا که آنان در لوای این فرهنگها منافع خودشان را تأمین می کنند.

اما فرهنگ های الهی دارای خصوصیاتی است به نفع مردم و همه طبقات جامعه. فرهنگ های الهی و بخصوص فرهنگ اسلامی قصد تحمیل اهداف نظام ارزشها و نظام دینی خود را ندارند، چرا که اگر مفاهیم ارزشمند این نظام های فرهنگی به نحو شایسته به مردم منتقل شود، ارزشها از ضد ارزشها شناسایی می شود و خرده فرهنگ های التقاطی جای خود را به نظام های برتر فرهنگی خواهند داد. ادامه مطلب...



      

 

نزدیک به پانزده قرن از مبعث رسول خدا، محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله می گذرد. امروز ما هستیم و دینی که از او به یادگار مانده است. در این نوشتار در پی پاسخ به این سوالیم که اگر بعثتی رخ نمی داد چه اتفاقی می افتاد؟ مبعث پیام آور وحی

 

برای پاسخ به این سوال بهتر آن است که پیامدهای بعثت را مورد بررسی قرار دهیم تا روشن شود پیامبری آن حضرت چه دستاوردهایی به دنبال داشته که در صورت نبود آن، بشر از فیض درکش محروم می شد.

 


وحی مکمّل عقل

 

قرآن کریم در یک بیان جامع چنین می فرماید:

«رُّسُلًا مُّبَشرِِّینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ»

[1] ؛ ما این پیامبران را بشارت دهنده و انذار کننده قرار دادیم تا به رحمت و پاداش الهى، مردم را امیدوار سازند و از کیفرهاى او بیم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه‏اى نداشته باشند.

از این آیه به دست می آید که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله مبعوث نمی شد؛ مردم در قیامت به خداوند اعتراض بر حقی می کردند به این مضمون : خدایا! تو که می دانستی عقل کارایی اش محدود است و هرگز به تنهایی قابلیت درک بسیاری از معارف و احکام را ندارد (به اینکه چگونه نماز بخواند، روزه بگیرد و ...)؛ پس چرا سخنگویی نفرستادی تا این احکام و معارف را به ما گفته و برایمان شرح دهد؟

اگر ملاک دسترسی مستقیم به پیامبر و یا امام باشد که جز عده ای مابقی معذور شده و راه اعتراضشان به خدا باز می شود. آنچه به آنها (مردمی که به پیامبر دسترسی نداشتند) می رسید و با آنها اتمام حجت می شد، پیام و معارف دین بود نه شخص پیامبر یا امام.

می بینید این حرف، حرف درست و اعتراض واردی است؛ خود خداوند هم این ناکارآمدی عقل در شناخت احکام و معارف الهی را تایید کرده و می فرماید: ادامه مطلب...



      

روز مرگ قساوت ها

روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافه گرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود. روز مبعث روز تولّد عاطفه هاست؛ عاطفه هایی که در رقص شمشیرها زخمی می شد و در جنگل نیزه ها جان می باخت. آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک می خفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالت ها، جان به بارش تیرها می دادند و زنان بی پناه، در بند اسارت می زیستند. آه که چه خارهایی به پای بشریّت می خلید و چه زخم هایی دل عاطفه ها را می خَست.

روز مبعث، روز مرگ قساوت ها و شرارت ها بود؛ روز مرگ کرامت هایی که به پای بت ها قربانی می شد؛ روز مرگ جهل و شرک و پرستش های ناروا بود.

منجی بزرگ بشر

از طلوع خورشید اسلام و انقلابِ عظیم پیامبر آن، حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، هزار و چهارصد و اندی سال می گذرد. از آن زمان تاکنون، تاریخِ جهان پی درپی ورق خورده است رویدادهای گوناگون و دگرگونی های حیرت انگیز، چهره ای تازه به آن بخشیده است آن چنان که شیوه همیشگی گذشت زمان است، نوها به کهنگی گراییده و کهنه ها به اعماق فراموشی ذهن های تاریخ پیوسته است. اما این حقیقت که محمد صلی الله علیه و آله وسلم نجات دهنده بزرگ بشر بود و آیینش آیین زندگی، هر زمان از زمان دیگر روشن تر می درخشد؛ چرا که او جاودانه ترین تمدّن ها را بنیان نهاد، زندگی سازترین فرهنگ ها را گُسترد و انسان پرورترین ارزش های اخلاقی را نهادینه کرد. درود بی کران خداوندی بر روان پاک او باد.

رویش اندیشه ناب

آبشار نور، جاری بود. آسمان پولک های زیبایش را به رخ تماشاگران می کشید و ماه بر چشم نظارگران جمالش رنگ نقره می پاشید. عطر شفابخش بهار در فضا می پیچید و امید زندگی در جان موجودات جهان می جوشید. در آسمان نیلگون مکّه، دمادم ستاره می شکفت. آن شب نبض کائنات از انتظاری مقدّس، می تپید. روح خسته و فرسوده عالم، انتظار پیشوایی را می کشید. سخن از ترسیم سیمای آفتاب بود و صورتگرْ، کردگار جهان. در آن شب، باغبان آفرینش، بهترین گل هستی را برگزید تا دنیا را سرمست عطر جانبخش آن سازد. بعد از آن بارانی از طراوت بارید و خاک بوی افلاک گرفت. دل ها وسعت یافت و چشم ها چشمه سار سرور شد و عشق و ایمان شفاف تر شد. روز مبعث، روز رویش اندیشه ناب، روز مهر و آیینه و مهتاب، را بر همه شیفتگان آفتاب، شادباش می گوییم.

راز خلقت زمین

آن شب، «زمزم» زمزمه شادی داشت و «مروه» در تماشای صفای یار بود و کعبه در طواف فرشتگان، که از حریم خدا محرمی به حرم پا نهاد که صفایش مروه و شعورش مشعر و عرفانش عرفات را به شگفتی می نشاند. او از سمت «صفا» آمده بود و «سعی» بر وفا کردن به«عهد» ازلی داشت. بعد از او «منا» مذبح منیَّتْ بود. او یاد داد که با سنگ ریزه های برائت، بت های درون و برون را «رمی» کنیم و عرفان عرفات را بیابیم. او اندیشه ها را به ضیافت معرفت می برد و دل های عاشق را با پای «هروله» به سوی صحرای نیاز می کشاند. سلام ساکنان سماوات و زمین بر او باد که مباهات آفرینش بود و راز خلقت کائنات.

پرچمدار عدالت

ابر سیاه فساد و گناه، بر آسمان جهان، سایه افکنده بود. عواطف انسانی پایمال شده بود.بت هایی از جنس بشر، اما بی رحم، حاکمان ملّت ها بودند و بت هایی از سنگ و چوب مظهر پرستش.

نه نسیم عدالتی می وزید و نه زلال مهر و عطوفتی جاری بود. صدایی جز چکاچک شمشیرها و نعره های جاهلیّتِ موهوم، همراه با آخرین ناله های دخترکانی معصوم، که زنده زنده به گور می رفتند، شنیده نمی شد. در چنین فضایی مخوف، محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ظهور کرد تا انسان را به چشمه های هدایت و انسانیّت رهنمون باشد. آمده بود تا با شعار آزادی، برابری و برادری، انسان های تحت ستم را از سلطه جبّاران و ستمگران برهاند و چنین نیز شد. در اندک زمانی تعالیم آن حضرت، همراه با آیات جان بخش قرآن، نه تنها جزیرة العرب، که سرزمین های دیگر، را نیز به لرزه درآورد و پرچم عدالت را در جهان گسترد.

تنها شاهد زمینی

کوه «نور» در شمال مکّه قرار دارد. در نقطه شمالی این کوه، غاری است به قدر قامت یک انسان که با گذر از سنگ های بسیار می توان به آن رسید. این غار از آشنای صمیمی خود، خاطرات بسیار دارد. امروز هم مردمان به عشق شنیدن این سخنان، با رنج بسیار، خود را به آستان آن می رسانند که از او سرگذشت وحی را بپرسند. غار حرا نیز با زبانِ حال می گوید، این جا، عبادتگاه «عزیز قریش» است. من شب ها و روزهای بسیاری را به یاد دارم که محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به این مکان دور از غوغا می آمد تا با خدای خویش خلوت کند. من دل گفته ها، حرف ها و اشک های محمّد را دیده ام و هرگز آن شب رازانگیز را که جبرئیل برای اوّلین بار، پیام وحی خدا را بر محمّد می خواند، از یاد نخواهم برد. من تنها شاهد زمینی بعثت محمّدم.

 





      

با سلام

امروز آمده ام تا تو راببینم

آخر گفته اند امروز آزاد میشوی.این همان دعایی است که مدتی بر زبان مبارکت جاری شده:ای خدایی که شکافنده دانه از دل خاکی.....

فدایت شوم

دست گل آورده ام تا نثار مقدمت کنم.

آقاجان آسمانها جای توست چرا در کنج چار دیواری؟

فدایت شوم.ناقابلم.مرا بپذیر

خدای من زیارتش را می خوانم با آقای من چه کرده اندنامرد مردم؟

چشمان مبارکش مدتهای مدیدی است روز را لمس نکرده ؟خدای من

فدایت شوم

کم کم به تعداد حاضرین در جلو زندان افزوده می شود.آمده اند مولایشان را بینند.

زمان فرا رسید و درب زندان باز شد.اما نه،مثل اینکه آقای ما هنوز نیامده.آخر جنازه ای را بیرون می آورند آنهم روی تخته چوب.در دلم می گویم چه مظلومانه جان داده.کسی هم نداشته تا بیاید او را تحویل بگیرد که این چهار حمال را مامور کرده اند.خدا قسمت کافر هم نکند.

ولوله ای عجیب در دلم افتاد، بغض راه دهانم را بسته است.انگار او از چیزی خبر دارد که ...

خدای من

یکی داد میزند هذا امام الرفضه

چی؟

او کیست؟

همان جنازه!آری همان مظلوم امام من است

خدایا....





      
تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافه? پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
او زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداشت و سریعا ...
«همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازت تمنا می کنم.»
 

بخشی از کتاب "کاش حقیقت داشت"





      

کوهها

نام تعدادی از کوههای اطراف برزک به همراه مشخصه آنها به شرح ذیل می باشد: ادامه مطلب...



      

در جنوب غربی کاشان و در دامنه کوه های سر به فلک کشیده ی کرکس دره ی بزرگ و پهناوری وجود دارد به نام برزک. توسعه طولی شهر در مسیر دره ای سرسبز، وجود چشمه سارهای متعدد با آب قابل توجه که باعث گسترش باغهای میوه در طول دره شده است، آن را به باغ شهری زیبا تبدیل کرده که با برخورداری از فاکتورهای متعدد جذب توریست، برزک را به یکی از بزرگترین و مهمترین قطب گردشگری کاشان تبدیل کرده است.

سابقه برزک به 5000 سال قبل بر می گردد. از آثار تاریخی و دیدنی این شهر می توان به زیارتگاه امامزاده سراج الدین بن موسی بن جعفر، حمام دوره ی صفویه، آب انبار قاجاریه، آسیاب آبی قدیمی، تپه تاریخی قلعه، آبشار و رودخانه و جاده تفریحی توریستی سعدآباد، چشمه احمد آباد و موزه مردم شناسی برزک و... اشاره کرد.

بخش برزک که در طول جفرافیائی ْ51 َ13 51 و عرض جغرافیائی ْ29 َ47 23 می باشد، باستناد مدارک موجود یکی از بزرگترین مناطق مهم روستائی شهرستان کاشان است و شامل 9 روستا می باشد:

ادامه مطلب...



      

 

talaeye 300x216 حاج آقا باید برقصه!!!

 

این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می‌کند… بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:

چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که…

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود… ادامه مطلب...



      
   1   2   3   4      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ دوستان دعوتم را لبیک گویید

+ سلام بر همه دوستان.سالی پرخیر و برکت برایتان آرزومندم